مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

بوی ماه مهر(خرید لوازم التحریر) + روزنوشت شهریور+عکس

سلام دوستان مهربون و خوب از اونجایی که مامان مهزیار تو نوشتن تنبل شده و زیاد هم پای سیستم نمیشینه وبلاگ پسرم دیر به دیر به روز میشه که امیدوارم به بزرگی خودش ببخشه. ادامه مطلب رو حتما ببینید روپوش مدرسه مهزیار 2/6/93 مهزیار و بابایی رفتند و تحویل گرفتند امسال رنگ لباس و طرحش خیلی قشنگ تر و بهتر و البته جنسشم مرغوب تره. شلوار سورمه ای کتان هم بود که یک دست تحویل گرفتیم . مبلغش نسبتا بالاتر از سال گذشته بود اما چون جنسش خوبه ارزش داره . لوازم مدرسه مهزیار 12/6 /93 بعد از پایان کلاس زبان  به رسم این چند سال از کتاب فروشی محام گرفتیم و کیف و کفش هم از پاساژ امام رضا خریدیم. مهزیار امسال همه ی لوازمش فقط و فقط...
31 شهريور 1393

خبر خبر(( جنسیت نی نی ما معلوم شد))

سلام دوستان گل این پست یه پست اختصاصی و فقط میخواستم خبر بدم که جنسیت دونه سیب ما معلوم شد. برو ادامه مطلب دونه سیب ما  گل پسر که قرار یار و یاور داداش مهزیارش باشه   دوستای گلی که قرار بود اگه نی نی دختر باشه عروستون باشه با عرض شرمندگی باید دنبال یه عروس دیگه باشید. روز چهارشنبه 19/6/93 ساعت 13 عصر من همراه  همسر عزیزم و پسر مهربون رفتم سونوگرافی . داداش مهزیار خیلی خوشحال چون همراه بابایی هنگام سونوگرافی نی نی رو دیدند و دکتر افشین رضا زاده با حوصله و دقت فراوان جزئیات کامل نی نی رو نشونشون داد. دکتر گفت نی نی دستش رو صورتش و نشونمون د...
26 شهريور 1393

مهزیارم خوشحالم که تک فرزند نیستی

پسر گلم این روزها به این فکر میکنم که چقدر شاد هستی و برای اومدن خواهر و برادر جدید چقدر ذوق داری. مهزیارم وقتی خوشحالی تو رو برای اینکه تک فرزند نیستی میبینم افسوس میخورم که چرا زودتر برای داشتن فرزند دوم اقدام نکردم.البته من و بابایی تو فکرش بودیم اما شرایط پیش می آمد که نمیشد. وقتی 4 ساله بودی مامان ارشد قبول شد و خوب شرایط سختی بود مشغله ی خانه و رسیدگی به شما و کار و درس و خونه داری . بعد از دوسال درس و دفاع نامزدی دایی پیش اومد و مامان دوست داشت تو عروسی دایی راحت باشه و ... همینجوری گذشت تا اینکه کلا من و بابایی قانع شدیم که یه بچه کافی و همینو بزرگ میکنیم  تا اینکه بیقراری شما برای داشتن خواهر و برادر شروع شد. از کلاس اول تا چه...
22 شهريور 1393
1